سلام
شد 17 روز..
دیگه روز شماری واسه برگشتش فایده نداره..چون دیگه بر نمیگرده :(:(:(
دلم خیلی گرفته .. بیشتر از قبل .. هی نشون میدم خوبم، خوشحالم ولی تو خودم خیلی داغونم ..
خیی شکستم .. خیلی بیقرارم..
به همه میگم دیگه نمیخوام برگرده ولی تو دلم همه چیز برعکسه..
میدونم اگه یه روز ببینمش یا اگه یه روز صداشو بشنوم بیشتر از الان بیقرارش میشم ..
یکی از دوستام قبل این ماجرا میگفت اون که انقدر اذیتت میکنه بجای اینکه ازش زده بشی بیشتر عاشقش میشی؟
یکی دیگه از دوستام میگفت خیلی احمقی، اون که اینقدر تورو از خودش رونده بازم عاشقشی!
بعد اون منو عشقمو دوست داشتنمو باور نداشت ..
میدونم زده شده بود ..میدونم خسته بود .. طاقت موندن نداشت ..
دل من هر روز بیشتر وابسته و عاشق میشد .. وقتی باهاش حرف میزدم یا میدیدمش جون میگرفتم ..
نمیدونم اون تو دلش چی میگذشتو چی میگذره ..
همه گفتن صبر کن ..فرصت بده بهش .. ولی نشد ، بر نگشت ...
شاید به قول همه مصلحت همین بوده ...
اااااااااا ه ه ه ه ه ه ... گوشم پر از این حرفا ..
امشب بغض تو گلوم نمی ترکه ... سرم درد میکنه ...
دعا کنین تحمل کنم .. بتونم طاقت بیارم ..خیلی سخته دارم زجر میکشم.. هیچکس نمیفهمه ..
ای کاش میشد این وب و میخوند .. ای کــــــــــــــــــــــاش
اون هیچ وقت این وب و نمیخونه و حرفای دلمو نمیدونه ..
خـــــــــــــــدایا حالا که ازم گرفتیش لااقل تحملشو بده ..
26/11/89 23:05
موضوع مطلب :